اگر در کهکشانی دور
دلی، یک لحظه در صد سال،
یاد من کند بیشک،
دل من، در تمام لحظههای عمر،
به یادش میتپد، پرشور.
من اینک، در دل این کهکشان نور
این منظومههای مهر
این خورشیدهای بوسه و لبخند،
این رخسارهای شاد،
شکوه لطفتان را، با کدامین عمر صدها ساله،
پاسخ میتوانم داد؟
مرا این دستهای گرم
این جانهای سرشار از صفا
یک عمر پروردهست.
دلم، در نور و عطر این محبّتهای رنگین،
زندگی کردهست.
نگاه مهرتان، جانبخش چون خورشید
به روی لحظههای من درخشیدهست
به جانم نیروی گفتار بخشیدهست.
صفای مهرتان را، با سراپای وجودم
با تمام تار و پودم،
میپذیرم، میبرم با خویش.
مرا تا جاودان سرمست خواهد کرد،
بیش از پیش
صفای مهرتان، همواره بر من میفشاند نور
اگر از جان من، یک ذرّه ماند در جهان،
در کهکشانی دور ...