Mohammad Ali Khodaparast

CEO at HiU Company

Mohammad Ali Khodaparast

CEO at HiU Company

محو و مات

گفته بودی که: - «چرا محو تماشای منی؟

وآنچنان مات، که یکدم مژه بر هم نزنی!»

- مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی!

مروارید

وقتی پدر برای دلخوشی خانواده هرشب قصّه‌ی
صیّاد فقیری را که در شکم ماهی مروارید پیدا کرده
بود تعریف می‌کرد، پسر به دور از چشم پدر در اتاق
دیگری کاغذهای باطله را به دقّت به هم می‌چسباند
تا پاکت درست کند و با پول فروش آنها کمکی به پدر
کند. یک‌روز وقتی پدر ماجرا را فهمید تازه دانست که
مرواریدش را پیدا کرده است.

فردا

- اگر هفته ی پیش جواب مثبت داده بودم، الان ...
- اگر ماه گذشته خواب سنگینی نکرده بودم، امروز ...
- اگر فصل قبل زودتر به خودم آمده بودم، اکنون ...
- اگر پارسال همّت کرده بودم، حالا ...

دیروز، هفته ی پیش، ماه گذشته، فصل قبل، پارسال و... همه و همه اینک فقط به این کار می آیند که از منظرشان بتوان دیروز را دید و در امروز، فردا را آفرید.

عصر جدید

ما در عرصه احتمال به سر می‌بریم
در عصر شک و یقین
در عصر پیش‌بینی وضع هوا
از هر طرف که باد بیاید ...
عصر جدید ...

سپاس

اگر در کهکشانی دور
دلی، یک لحظه در صد سال،
یاد من کند بی‌شک،
دل من، در تمام لحظه‌های عمر،
به یادش می‌تپد، پرشور.
 
من اینک، در دل این کهکشان نور
این منظومه‌های مهر
این خورشیدهای بوسه و لبخند،
این رخسارهای شاد،
شکوه لطف‌تان را، با کدامین عمر صدها ساله،
پاسخ می‌توانم داد؟
 
مرا این دست‌های گرم
این جان‌های سرشار از صفا
یک عمر پرورده‌ست.
دلم، در نور و عطر این محبّت‌های رنگین،
زندگی کرده‌ست.
 
نگاه مهرتان، جان‌بخش چون خورشید
به روی لحظه‌های من درخشیده‌ست
به جانم نیروی گفتار بخشیده‌ست.
 
صفای مهرتان را، با سراپای وجودم
با تمام تار و پودم،
می‌پذیرم، می‌برم با خویش.
مرا تا جاودان سرمست خواهد کرد،
بیش از پیش
 
صفای مهرتان، همواره بر من می‌فشاند نور
اگر از جان من، یک ذرّه ماند در جهان،
در کهکشانی دور ...