نوروز رسیده است و هوا عطر بهاری به بغل دارد و دنیا شده پر سنبل و
صدها گل و خورشید، نفسهای پر از گرمی خود را به زمین هدیه کند باز
و کمی ناز به دنیا بفروشد ... ( و از این دست اراجیف، فراوان ز قلمهای دگر
باز شنیدید و میان صفحات دو هزار و سه کتاب و صد و پنجاه و دو نشریه شده
چاپ و کمی گول زده خلق خدا را ) ...!
نوروز اگر سر برسد، عیدی بسیار شود ردّ و بدل بین کبیران و صغیران و نگاه همه
بر دست بزرگان که رگ غیرتشان جوش زند باز و سر (( سالنو ))یی، پول سیاهی (!)
بدهند از سر انفاق و کمی منّت مشروط گذارند سر ما که: (( اگر این بشود یا بشود
آن، به همین آیهی قرآن ...! )) و عجیب این که تعهّد بدهیم از سر اخلاص و کمی بعد،
فراموش بسیار شود عارض و کار خودمان را بکنیم از نو و انگار نه انگار ... ؟!
القصّه، پس از این همه رخداد، عجیب است اگر باز کسی وضع قر و قاطی ما را به
سبیل مخ معیوب خودش عید بنامد !