پشت این نقاب خنده،
پشت این نگاه شاد
چهرهی خموش مرد دیگری است !
مرد دیگری که سالهای سال
در سکوت و انزوای محض
بیامید بیامید بیامید،
زیسته
مرد دیگری که - پشت این نقاب خنده -
هر زمان، به هر بهانه،
با تمام قلب خود گریسته !
مرد دیگری نشسته، پشت این نگاه شاد
مرد دیگری که روی شانههای خستهاش
کوهی از شکنجههای نارواست
مرد خستهای که دیدگان او
قصّهگوی غصّههای بیصداست.
مرد دیگری نشسته، پشت این نقاب خنده
با نگاه غوطهور میان اشک،
با دل فشرده در میان مشت،
خنجری شکسته در میان سینه !
خنجری نشسته در میان پشت !
ای شما ! که دل به گفتههای من سپردهاید ؟
مرد دیگری است،
این که با شما به گفتگوست !
مرد دیگری، که شعرهای من
بازتاب نالههای نارسای اوست !