چه سخت است، ابتدایی که انتهای شکست پیشین تو باشد و
باز چه سخت است، ابتدایی مبهم، پس از شکستی پر غم.
امّا باید رفت، باید برخاست و رفت، چه ابتدای راهت سهل باشد و
چه سخت، چه انتهایش مبهم باشد و چه آشکار، باید بروی.
باید مشکلات پیش رو، تو را به حرکت وادارد و تو با امید به لحظههایی
شاد و امید به روزهای رؤیایی و زیبا، باید پلهای مخروبه و دیوارهای
فرو ریخته و جادّههای فرسوده را بازسازی کنی و توان پاهای بیرمقت
را با توکّل بازیابی و با کولهباری از امید به پیش روی، چرا که اگر خودت
نروی، قافلهی عمر تو را به دنبال خود خواهد برد و به سویی که هرگز
نمیدانی شمال است یا جنوب، شرق است یا غرب خواهد کشاند.
پس برخیز تا وقت نگذشته با ارادهای سخت و دلی لبریز از ایمان و آرزو
توشهی سفر را برگیر و به آن سوی برو که شایستهی عظمت تو باشد
و بتوانی به آن چیزی که لایق آن هستی دست یابی. با سرعت به دنبال
هدفت جادّههای پر پیچ و خم را طی کن و عنان زمان و زمانه را در دست
بگیر و برو، برو که ثانیهشمار ساعت، ثانیهای استراحت نمیکند.